دارجَنگه سرود حماسی کوتاه – آرش اکبری مفاخر

دارجَنگه سرود حماسی کوتاه

 بخش یکم

آرش اکبری مفاخر

مهمترین بازتاب نوع/ سنت ادبی سرود حماسی با موضوع تاریخ اساطیری ـ داستانی ایران باستان در غرب کشور، سرود «دارجنگه» سرودۀ سیدنوشاد ابوالوفایی است. اگرچه نمونه­‌های دیگر این نوع ادبی نیز منظوم هستند، اما نمونۀ منثوری در مقدمۀ روایتی از داستان رستم و سهراب به زبان گورانی در سپهر زمانی کیومرث تا کیکاوس وجود دارد (محمودویسی، 119-124).     دارجنگه /dâr-ǰaŋa/ از دو واژۀ «دار» و «جنگه» + «ـه»/a/ نشانه­‌نمای معرفه تشکیل شده­‌است. «دار» در اوستا dāuru-, dru- (بارتولومه، 738-739)، پارتی dālūg (بویس، سرودهای مانوی، 186، فهرست واژگان، 33) پهلوی dār (نیبرگ، II/58، مکنزی، فرهنگ…، 24) است. در بسیاری از زبانها و گویشهای ایرانی نو نیز به گونۀ «دار»/dā(â)r/ به معنای «درخت» کاربرد دارد (کیا، واژه­نامۀ…، 361؛ حسن­‌دوست، فرهنگ تطبیقی…، 1/153). «جنگه» در زبانها و گویشهای غرب کشور در معنای «وفور، کثرت و کثرت وقوع»(نک: ابراهیمی، 213) آمده که روی‌هم‌رفته دارجنگه به­‌معنای «کهن­‌درخت» است. نشانۀ معرفه­‌نما به­‌دلیل قرارگرفتن در کنار واکۀ پایانی بازنمایی ندارد (نک: دبیرمقدم، 2/802-803).     سیدنوشاد ابوالوفایی طرهانی صارم السادات (نک: حسینی، ج1/ شمـ236) معاصر نادرشاه افشار (حک: 1148-1160ق) است. وی از مردم الشتر از توابع لرستان و بر مذهب اهل حق بوده­ است. غیر از سرود دارجنگه، ترجیع­‌بند «هیچ­ و پوچ» به زبان گورانی و منظومۀ «بهمن و فرامرز» به فارسی نیز منسوب به وی است (نک: غضنفری، گلزار، 65-130). از سرود دارجنگه 5 روایت چاپ­‌شده در دست است: 1­- چاپ حیدری (148 بب). برپایۀ روایت نصرت­‌الله حیدری (د خرداد 1349ش) در 85 بیت همراه با دو ترجیع­‌بند تک­‌مصراعی. البته این روایت که در اصل 87 بیت بوده حالت ترجیع­‌بند ندارد و دو مصراع آن ناقص است. 2­- چاپ انجوی شیرازی (1/316 بب). برپایۀ روایت اسماعیل نورمحمدی، گردآوری در مهرماه 1349ش در 83 بیت. این چاپ بسیار مورد توجه قرارگرفته و پژوهشگران دیگر خلاصه (باستانی پاریزی، 466-470؛ کاظمی، 575-576؛ ابوالمعالی، 53-62) و یا صورت کامل آن را (ایزدپناه، 120 بب) در آثار خود آورده­‌اند. 3- چاپ غضنفری (تذکرۀ امرائی، 137 بب، تاریخ مقدمه، 1363ش). برپایۀ روایت افراد مختلف در لرستان در 117 بیت. (همو، گلزار، 57 بب؛ کوچکی، 186بب). 4- چاپ صالحی (110 بب، تاریخ مقدمه، 1370ش) در 108 بیت. 5- چاپ گُجری شاهو (106 بب، تاریخ مقدمه، 1370ش). برپایۀ 3 دستنویس در 123 بیت. از میان روایتهای چاپ­‌شده، چاپ غضنفری دارای اصالت و انسجام بیشتر و بدون داشتن مطالب زائد کامل­‌تر از دیگر روایتها است. خلاصۀ این روایت چنین است:     سرود با مقدمه­‌ای دو بیتی از شاعر دربارۀ بیرون رفتن وی و رسیدن به پای درختی کهن و بلند و توصیف آن آغاز می­‌گردد. شاعر با درخت سخن می­گوید و از آن می­خواهد تا در رزمی (= داستان حماسی) شرح زخم پیکرش را بازگوید. ناگهان صدایی از درخت پیر رنجیده­‌خاطر برمی­‌خیزد و با زار زارِ گریه شاعر را دیوانه، سرگردان و بیابانْ­‌خانه خطاب کرده و می­‌گوید: اگر گوشه­‌ای از دردهایم را بیان و آه سردم را پدیدار کنم، یک سال و نیم دیگر هم به پایان نمی­‌رسد (ب 3-25). درخت با نام­‌بردن از خود با عنوان «دارجنگه» به پادشاهی کیومرث، تهمورث، هوشنگ و جمشید اشاره می­‌کند و به پادشاهی اُطرُد و کورنگ گریزی می­‌زند (ب 27-31). سپس به داستان پهلوانی گرشاسپ، ضحاک پسر مرداس، مارهای شانۀ ضحاک و جای بوسۀ شیطان ناپاک، فریدون و درفش کاوه، پشنگ و منوچهر نیز می­‌پردازد (ب 32-35). آنگاه به پادشاهی نوذر «ناشاد» می­‌رسد و از پادشاهی گرشاسپ و پهلوانان ایرانی به­‌ویژه نریمان، سام و زال یاد می­‌کند. در پادشاهی کیقباد از رستم و جوشن و رخش وی و گودرزیان سخن می­‌گوید (ب 36-41). شاعر بنابر یک روند تاریخی شاعر افراسیاب را نیز یکی از شاهان به شمار آورده، از طبیعت تند کاوس، هفتاد و هفت پسر گودرز ــ فرمان­روایان مرزها ــ و دیگر پهلوانان ایرانی و تورانی نام می­‌برد تا به پادشاهی کیخسرو می­رسد (ب 42-47). پس از آن درخت به گوشه­‌گیری لهراسپ، دانش و حکمت جاماسپ، نبرد اسفندیار و رستم، بیدادگریهای بهمن، نبردهای برزین و فرامرز، پادشاهی همای و رزم دارا و اسکندر می­‌پردازد. او به دوران 533 سالۀ ملوک الطوایفی (دیگر روایتها 230 سال) و نبرد اردشیر نوادۀ ساسان با اردوان اشاره می­کند (ب 48-55). [شاعر در بیت 55 تنها به این نبرد اشاره­ می­‌کند، اما در بیتهای 69-103 داستان میان­‌پیوستی دربارۀ اردشیر و اردوان می­‌آورد که با توجه به چاپ انجوی شیرازی ــ احتمالاً نخستین نقل شاعر ــ جای اصلی آن پس از بیت 55 است (نک: دنبالۀ مقاله).] در کوی آرشان، تهران، ۱۳۹۷، ص ۴۳۶-۴۳۸

بخش دوم

درخت پس از اردشیر، به انوشیروان، بزرگمهر، بختک وزیر و چندتن از پادشاهان ساسانی می­‌پردازد. گریزی نیز به داستانهای خسرو و شیرین و شبدیز، بهرام چوبینه و فرهاد کوهکن می­‌زند تا به شیرویه می­‌رسد (ب 56-62). سپس از آن به پادشاهان صفویه نیز اشاره و آنان را به نور تشبیه می­‌کند، اما ستارۀ آنها را لنگ می­‌داند و به دوران نادرشاه می­پردازد. درخت در پایان سرگذشتش بار دیگر با عنوان «دارجنگه» از خود نام برده و از سرانجام ستم­‌بار خود می­‌نالد (ب 110= ب 26). در پایان سرود شاعر با اشاره به تخلص خود؛ «نوشاد» به خود اندرز می­‌دهد و از بی­وفایی دنیا می­‌نالد (ب 111-114). سپس بار دیگر از زبان درخت سخن می­‌گوید: از این روزگار ــ این شوم بدکار ــ از آن رو می­‌ترسم که مبادا از بختِ بد مرا آتش بزند. باد خاکسترم را به بیابانها ببرد. پایم از روی زمین کوتاه شود و دیگر کسی نباشد تا نهالی بر جایم بنشاند (ب 115-117. در برخی روایتها این 3 بیت پیش از تخلص شاعر آمده­‌است).     دارجنگه با توصیف درخت آغاز می­‌شود؛ درختی که سر به کهکشان کشیده، به استواری پای در قعر زمین فروبرده، شاخه­‌هایش انبوه و سایه­‌اش نشیمنگاه پیر و جوان، کنارش گذرگاه مردم و فضایش فرح‌بخش است و دیگر درختان از بلندی آن شرمنده­‌اند (ب 3-6). این توصیف به­‌خوبی یادآور توصیف درخت در مقدمۀ درخت آسوریک (بند1-5) و بخشی از ویس و رامین (ص300) است. این توصیفهای سه­‌گانه با زیرساخت مشترک بازتابی از یک شیوۀ بلاغی است که ریشه در ادبیات پارتی دارند؛ زیرا درخت آسوریک و ویس و رامین هردو به ادب پارتی تعلق دارند (نک: مینورسکی؛ خالقی، «بیژن و منیژه و…»؛ تفضلی، تاریخ، 257) و دارجنگه نیز بازتابی از همین ادب در شاخۀ گفتاری است. سرود دارجنگه حاصل گفتگو با درختی کهنسال است که نشانه­‌ای از قداست، احترام و حتی پرستش درختان در برهه­ای از تاریخ ایرانیان دارد. درخت آسوریک نمادی از درخت­‌پرستی اقوام آشور و بابل است (نک: تفضلی، تاریخ، 257). سرو بهشتی زردشت («وجرکرد دینی»، بند17، موله، 130-131) که به سرو آزاد بلخ (روایات، 2/213)، سرو کشمر (شاهنامه، 5/82؛ نظام الملک، 272؛ زمخشری، 1/223) و سرو بُست/ فریومد (ثعالبی، ثمار القلوب، 277-278؛ ابن فندق، 281-283) نام‌بردارند، بازمانده­‌هایی آیینی از همین رویکردند. ارزش درخت کهن دارجنگه ــ در الشتر لرستان  (انجوی، 1/315)ــ نیز در همین راستا ست.     سخن­‌گفتن از اُطرُد و کورنگ در تاریخ پیشدادیان ــ در رویکردی متفاوت از شاهنامۀ فردوسی ــ روایتی همسان با شاهنامۀ ابوالمؤید بلخی (تاریخ سیستان، 2) است که مورد استفادۀ بلعمی (تاریخ، 90، تاریخنامه، 93: اثرط) و اسدی توسی (گرشاسپ­نامه، 49) قرار گرفته­‌است. «جَمْ­‌بند» صفت ویژۀ جمشید است (نیزنک: «کاوه و ضحاک»، 54، 59) که در روایتهای آیینی گورانی بنیان­‌گذاری «جَم» به وی منسوب است (دیوان گوره، 607؛ دفتر رموز یارستان، 4/68). «جم» جایگاه گردهم­آیی پیروان اهل حق/ یارسان است و کهن­‌ترین نمونۀ کاربرد آن به اشعار منسوب به بهلول ماهی (د ح 190ق) بازمی­‌گردد (دورۀ بهلول، بند2؛ گنجینۀ یاری، 52). احتمالاً واژۀ «جم» برگرفته از ریشۀ واژۀ «انجمن» یعنی «gam>*jamana»(نک: حسن­‌دوست، فرهنگ ریشه­شناختی…، 128) و جم اهل حق نیز یادگاری از انجمن­‌آرایی جمشید در وندیداد (فرگرد 2) است.     در این سرود ــ برخلاف شاهنامۀ فردوسی ــ سخن از سهم و صلابت گرشاسپ است که نشان از جایگاه بلند پهلوانی وی دارد. اگرچه گرشاسپ در متون پهلوی (دینکرد، II/802-3؛ روایت پهلوی، بخش18؛ دستنویس م.او29، 2-22، مزداپور، بررسی، 121-151) و فارسی زردشتی (جنگ، 1/ 36ب-39الف؛ صد در بندهش، درِ 20) پهلوان بزرگی است، به­‌دلیل توهین به آتش از بهشت رانده شده­ و به سبب پهلوانی و خدمت‌گزاری برای ضحاک، نقش ملی ندارد و مورد توجه گردآورندگان شاهنامۀ ابومنصوری و به­‌پیرو آن فردوسی واقع نگردیده­‌ا‌ست (نک: سرامی، 776). اما وی در شاهنامۀ ابوالمؤید بلخی، گرشاسپ­نامه و متون نقالی از جایگاه والایی برخوردار است. در بیت 37 دارجنگه به پادشاهی گرشاسپ نیز اشاره شده­‌است. اگرچه در اوستا و شاهنامه نام وی در ردیف پادشاهان نیامده، در روایات الحاقی پادشاهی گرشاسپ را به شاهنامه افزوده­اند (1/329پ؛ قریب، بازخوانی…؛ 167-190). البته در برخی منابع از جمله دینکرد پنجم (I/434/5) از پادشاهی وی سخن رفته­‌است (نیزنک: جنگ، 1/254؛ روایات، 2/423).    در کوی آرشان، تهران، ۱۳۹۷، ص ۴۳۸-۴۳۱.

بخش سوم

ذکر صفت «ناشاد» برای نوذر در خور نگرش است. نوذر که فرّه ایزدی از وی روی­‌گردان می­‌شود (شاهنامه، 1/288)، شخصیتی ستمکار (روایات، 2/287، 423) است و به «کم­‌بخت»(مجمل التواریخ، چ­ بهار، 417، چ سیف­‌آبادی، 323؛ خواندمیر، 1/187) نام‌بردار است تا آنجا که در یک سرود گورانی رستم وی را از تخت شاهی برمی­‌دارد و کیقباد را جانشین او می­‌سازد (سرانجام، 377؛ دیوان گوره، 248). در شاهنامه به­‌پیرو منابع آن ازجمله خدای­نامۀ دوران ساسانی تلاش بر بازسازی چهرۀ نوذر است؛ زیرا نام وی در داستان کین­‌خواهی کیخسرو در کنار اغریرث و سیاوش آمده، در حالی که در اوستا (­یشت9: 18، 19: 77) تنها نام اغریرث و سیاوش وجود دارد. کردار رستم دربارۀ نوذر بازتابی از نگرش اشکانی به پهلوان در برداشتن و نشاندن پادشاه و یادآور کردار سورنا (نک: پلوتارک، کراسوس، 899-913، چ مشایخی، 41بب) در برداشتن مهرداد سوم و نشاندن اُرُد به پادشاهی است (ورستاندیک، 172؛ رجبی، 4/90). به هر روی دارجنگه و سرود گورانی دربارۀ نوذر رویکردی اشکانی دارند. باتوجه به صفت «ناشاد» نوذر، صفت مبهم وی یعنی «کـرنده»(جنگ، 2/423؛ روایات، 2/423؛ شاهنامه، دستنویس 1222ق، گ5) را می­توان «گـرنده»(= گرینده: گریان) خواند که به «گزیده»(شاهنامه، دستنویس شمـ222 فرانسه، گ26) گشتگی و به «آزاده»(خوارزمی، 103؛ خواندمیر، 1/187) دگرگونی یافته­‌است. ذکر صفت «زمان» برای زال (ب85؛ هفت­لشکر گورانی الفت، 366الف) و کاربرد واژگان هم­‌پوشان آن «دَوْر» و «زرهانی (= پیر)» و عمر «نود هزارسالۀ زال»(همان، 229ب، 213ب، 106ب) بازتابی از پیوند زال با خدای زروان و اساطیر زروانی در حماسه­‌های غرب کشور است. همچنین اشاره به بزرگمهر و انوشیروان و «بختک وزیر» به­‌عنوان وزیر دیگر انوشیروان (نک: دیوان گوره، 292؛ انجوی، 2/350) نشانی از روایات ویژه در غرب ایران است (نک: عسکری، 58، 80، 413).     فرهاد کوهکن/ سنگتراش چهرۀ بسیار محبوب داستانهای غرب کشور است. داستان عشق فرهاد به شیرین ــ معشوقۀ خسروپرویز ــ و کوهکنی وی در غرب کشور ضرب­‌المثل است و روایتهای مختلفی از آن وجود دارد (نک: الماسخان؛ خانای قبادی؛ ولدخان گوران)، در حالی که در شاهنامه سخنی از وی نیامده­‌است. ریشۀ این داستان که روایتی کاملاً مربوط به غرب ایران دارد، به کوهکنی‌ها و سنگ­‌نگاریهای سمیرامیس، ملکۀ آشور (810-805 پ.م)، بازمی­‌گردد که به روایت کتزیاس (ح 441-392 پ.م) در پرسیکا (123-124) آمده و سنگ­‌نگاره­های دوران هخامنشی به وی منسوب است. همانگونه که سنگ­‌نگاره­های بیستون و تاق­‌بستان کرمانشاه امروزه در نزد مردم و قصه­‌گویان به فرهاد نسبت داده­‌می­‌شود (نیز نک: کریستن‌سن، 91؛ زرشناس، 12-13).     دارجنگه روزگار شیرویه را دورانی نابسامان توصیف می­‌کند که سرداران از گرد او پراکنده شده و هر یک در گوشه­‌ای به پادشاهی نشسته­‌اند. هر روز در سرزمینی رستاخیزی برپا ست؛ از هر سو سرداری شورش کرده و جنگ تمام کشور را در بر گرفته­‌است (ب 63-68). توصیف آشوبهای دوران شیرویه در نوع خود اصیل و بازتاب یک نگرش تاریخی است. در متون پهلوی این آشوبها و آشفتگیها به اسکندر و دوران فرمانروایان گماشته از سوی وی منسوب است (ارداویراف­نامه، 1: 2-8؛ کارنامۀ اردشیر بابکان، 1: 1-2؛ شاهنامه، 6/138)، اما در دارجنگه احتمالاً به­‌دلیل رویکرد مثبت به اسکندر ویژگیهای منفی دوران وی به شیرویه پدرکش منسوب شده­‌است. البته می­‌توان این ابیات را به زیر بیت مربوط به اسکندر (ب54) نیز منتقل کرد.    در چهار روایت دارجنگه مردم به­‌دلیل ستم نادرشاه از جان خود بیزارند؛ جهان پر از آشوب و دنیا درهم است و از آسایش خبری نیست، مردم در حال فرار و تنگ­‌حوصله هستند (ب 104-109). اما این مطلب در چاپ انجوی دگرگونه است: ظالم از ترس نادرشاه از جان خود بیزار، دشمن فراری و عرصه بر وی تنگ است. نادرشاه افشار (1100-1160ق) در غرب کشور چهره­‌ای دوست­‌داشتنی است؛ زیرا مردم و قصه­‌گویان وی را از طایفۀ افشار کرد در غرب ایران می­‌دانند (لطفی­‌نیا، 203؛ قس: استرآبادی، جهانگشای…، 26). الماس­خان کندوله­‌ای ــ از سرداران نادر و اهل کندوله از توابع کرمانشاه ــ حماسه­‌ای به نام جنگ­نامۀ نادر/ شاهنامۀ نادر (نک: الماس­خان؛ اشکوری، 1/شمـ231؛ دنا، 10/430) به زبان گورانی حدود 3500 بیت سروده که در غرب کشور بسیار معروف است. دربارۀ ستایش یا نکوهش نادر توسط سیدنوشاد دو رویکرد می­توان در نظر گرفت: …. در کوی آرشان، تهران، ۱۳۹۷، ص ۴۳۱-۴۳۸.

 بخش چهارم

دربارۀ ستایش یا نکوهش نادر توسط سیدنوشاد دو رویکرد می­‌توان در نظر گرفت: در رویکرد ستایشی نوشاد نخست نادر را ستوده و سپس نکوهش جایگزین ستایش از وی شده­‌است. این رویکرد نکوهشی نسبت به نادر در شاهنشاهنامۀ صبا (گ101-120) در دورۀ قاجاریه بسیار چشمگیر است. ستایش نادر باتوجه به هم­‌عصری نوشاد با پیروزیهای درخشان نادر بر توپال، سردار عثمانی (نک: دبا، هـ م)، در سال 1146ق ــ پس از شکست نخست از وی (استرآبادی، درۀ نادر، 340-341؛ فسایی، 1/522بب)ــ در غرب کشور پذیرفتنی است؛ به­‌ویژه آنکه ارادت نادر به حضرت علی (ع) و یاری حضرت به وی در جنگ توپال، چهره­‌ای نیک به نادر بخشیده و وی را نزد شیعیان و اهل حق ضرب­‌المثل کرده­‌است (الماس­خان، جنگ­نامه، گ104-106/ نادرنامه، چ بهرامی، 3/ 114-116؛ غضنفری، گلزار، 403-407).     دوستی با نادرشاه تا آنجا است که در توصیف رستم و نگاره­های وی از ویژگیهای نادر استفاده شده­‌است؛ مثلاً رستم را از همان آغاز تولد «چکمه­‌سیاه» (هفت­ لشکر گورانی الفت، گ366ب؛ انجوی، 2/ 150) نامیده­‌اند که می‌تواند بازتابی از چکمه­‌های سیاه نادرشاه باشد. در هفت­ لشکر گورانی سیدبهاء رستم و دیگر پهلوانان ایرانی با چکمه­‌های سیاه نادری تصویر شده­‌اند (قس: نمونۀ بازسازی­‌شدۀ چکمۀ سیاه نادری در موزۀ آرامگاه نادر در مشهد) و در آغاز این دستنویس بدون هیچ تناسبی تصویری از نادرشاه آمده­‌است. برخی از جنگجویان و قهرمانان غرب کشور خود را به نادرشاه تشبیه کرده­‌اند (غضنفری، گلزار، ص204، ب27). ستایش از نادر در دیگر آثار غرب کشور نیز نمونه­‌هایی دارد (خان­‌الماس، ص42). این رویکرد ستایشی از نادر مربوط به دوران پیش از ستمکاریهای وی و اولین نقلهای دارجنگه توسط نوشاد است. در رویکرد نکوهشی نوشاد به خاطر داشتن روحیۀ عرفانی و آگاهی از ستمکاریهای نادر در پایان عمر، وی را به باد انتقاد گرفته و نکوهیده­ است. در واقع شاعر در دوران پختگی و کمالش در نقلهای پیشین خود دست برده و آنها را اصلاح کرده­‌است.     داستانهای میان­‌پیوست را می­‌توان یکی از ویژگیهای کوتاه­‌نوشتارها و سرودهای کوتاه حماسی درپیوند با تاریخ اساطیری ـ داستانی ایران باستان به شمار آورد. این ویژگی به نوبۀ خود به ساختار اصلی حماسه­‌ها و منابع آنها بازمی­‌گردد و نشان می­‌دهد در خداینامه­‌ها نیز داستانهای میان­‌پیوستی وجود داشته­ که به سیرالملوکها راه یافته و در برخی کتابها از آنها یادشده­‌است که می­‌توان به داستانهای «بلاش و دختر ستوربان»(جاحظ، 223-229؛ نهایه الارب، 280-294) و «فیروز و اخشنواز»(ابن بطریق، 1/187-190؛ ابن قتیبه، عیون الاخبار، 1/197-201) اشاره کرد. این ویژگی از طریق خدای­نامه به شاهنامۀ ابومنصوری نیز رسیده و به­‌پیرو این سنت ادبی داستانهای میان­‌پیوست مهمی در شاهنامۀ فردوسی (هفت­خان رستم، رستم و سهراب، بیژن و منیژه) و غررالسیر ثعالبی (آرش کمانگیر) وجود دارد.     سیدنوشاد داستان میان­‌پیوست نبرد اردشیر و اردوان را با پرداختی زیبا و شاعرانه و با زبانی حماسی و راوی اول شخص از زبان درخت بیان می­کند: بدان! دو سرهنگ به نبرد روی آوردند. پیکی نامه­‌هایشان را می­‌آورد و می­‌برد. وعدۀ روز نبرد را در کنار من گذاشتند. سپس طبل جنگ به صدا درآمد و از هر گوشه­‌ای فریادی رعدآسا برخاست. پرچمهای رزم­‌آزمایان نمایان شد؛ هر دو سپاه بی­کرانه رویاروی هم قرار گرفتند و من در میان آنها بودم. دلیران جنگجو و ببرهای پولادپوش مرگ را از یاد برده­‌بودند. شیر سهمناک سر از پا نمی­شناخت. تهمتن­‌پیکر دست به شمشیر برده­‌بود؛ همانند رعد و برق سر دشمن را فرومی­‌ریخت و بخت با وی یار بود. تیر همانند باران از آسمان فرومی­‌ریخت. هوا پرغبار و زمین موجی از خون بود. مرد و اسب بر روی هم سرنگون شده و جسد سرداران در میدان افتاده­‌بود. خون چون آب جاری بود. پهلوانی همانند تهمتن دیدم؛ کلۀ دیو مغفر، پوست ببر جوشن، تاجی جواهرنشان بر سر و قبایی زرباف بر تن داشت؛ بر پشت اسب سنگین­‌تر از سام، از نژاد شاهان و نامش اردشیر بود. تیر دل­‌دوزی برای کشتن دشمن در چلۀ کمان گذاشته­‌بود و سوفار تیر و چلۀ کمان را یکی کرده­‌بود. آن پهلوان رویاروی سرداران قرارگرفت. بزرگترین سردار (= اردوان) از کنارش گذشت و همانند شغاد از بیم سرپنجۀ رستم در پشت من سنگر گرفت. از صدای خروش کمان هوش از سرم رفت. سینه­‌ام را هدف الماس خدنگ کرد و مرا بر سینۀ آن سرهنگ دوخت…. در کوی آرشان، تهران، ۱۳۹۷، ص ۴۳۱-۴۳۸.

بخش پنجم

 …. سینه­‌ام را هدف الماس خدنگ کرد و مرا بر سینۀ آن سرهنگ دوخت. تیر از من و او گذر کرد و تا پر در خاک دشت فرو رفت. سردار بر خاک افتاد و من با این زخم بی­‌درمان بر پای ایستادم.     در نوشتارهای زردشتی (بندهش، چ پاکزاد، 35: 36؛ چ بهار، 151)، خداینامه­‌های ساسانی و به پیرو آن در سیرالملوکهای دوران اسلامی (طبری، تاریخ، 2/37، 44؛ بلعمی، تاریخنامه، 1/599؛ ابن اثیر، 1/380) نسب اردشیر بابکان را به اسفندیار رسانده­، او و فرزندانش را به اسفندیار مانند کرده­‌اند (شاهنامه، 6/157/353، 210/246). از مهمترین کارهای وی نبرد با اردوان، آخرین پادشاه اشکانی و کشتن وی در 224م در دشت هرمزگان است (نک: نولدکه، ص44، ی1، 4؛ کریستن­سن، 60). در کارنامۀ اردشیر بابکان (4: 14-16) اردشیر پس از چهار ماه کارزار اردوان را می­‌کشد. در روایتهای طبری (تاریخ، 2/40) و بلعمی (تاریخنامه، 1/603)  نیز اردوان به دست اردشیر کشته می­‌شود، بی­‌آنکه به رزم­‌ابزار اردشیر و چگونگی کشته­‌شدن اردوان اشاره­‌ای شده­‌ باشد. سپس اردشیر از اسب به زیر آمده، سر اردوان را لگدمال می­‌کند. صحنۀ این نبرد در سنگ­‌نگارۀ فیروزآباد بازنمایی شده­ است؛ اردشیر بدون کلاه­‌خود یا تاج تنها با دیهیمی (= دستار، سربند) که نماد فره شاهنشهی است (شهبازی، ص260، ی114؛ سودآور، ص35ff)، اردوان را با نیزه­‌ای بلند سرنگون کرده­ است (نک: هینتس، تصویر60). در نگرشی همسان با این سنگ­‌نگاره در کتاب «صور ملوک بنی­‌ساسان»(حمزه، 38؛ مجمل التواریخ، چ بهار، 35، چ سیف­‌آبادی، 29) اردشیر با «راست­‌نیزه­‌ای در دست» تصویر شده­ است. در سنگ­ نگارۀ نقش رستم اردشیر اردوان را در زیر دست و پای اسب خود انداخته­ است (نک: هینتس، تصویر51-52). در نهایه­‌الارب (ص181) پس از آنکه اردشیر بر کتف پیکر بی­‌جان اردوان پای می­‌نهد، از شدت تشنگی سه بار آب می­‌نوشد (نک: شیبانی­‌فر، ص114) و پس از آن خود را «شاهنشاه» می­‌خواند (طبری، تاریخ، 2/40؛ مسعودی، 1/271؛ یعقوبی، 1/159). تصویر وی بر روی سکه­‌هایش با تاج نقش شده و در کنارۀ آن عبارت «اردشیر شاه شاهان» آمده­ است (شهبازی، ص262).     در داستان میان­‌پیوست دارجنگه این رویدادهای تاریخی ـ اساطیری و همچنین پیکرشناسی اردشیر جای خود را به ویژگیها و کردارهای رستم داده­ است. کلاه­‌خود اردشیر همان مغفر رستم است که از کلۀ دیو سفید (هفت­‌خوان رستم گورانی، 69-70؛ طومار کهن، 162-164) فراهم شده و از نشانه­‌های ویژۀ رستم در روایتهای گورانی (مثنوی شاهنامه، 5ب، 42الف؛ جواهرپوش، 148الف؛ رستم و زردهنگ، صفری، 45، 48)، نقالی (طومار1135ق، 447؛ زرین­‌قبانامه، ب4843؛ هفت­‌لشکر فارسی، ص185) و گفتاری (انجوی، 1/229-230) است. جوشن اردشیر همان ببر/ ببربیان رستم است که در یک روایت دارای اصلی بهشتی و در روایتی دیگر از پوست اکوان دیو است (بغدادی، 49). این جوشن از پوست ببربیان ساخته شده­ است (داستان کودکی رستم و…، گ37؛ «رستم و ببر بیان»، 24؛ خالقی، «ببربیان»). در تعریف این جوشن آن را از پوست پلنگ (همان، 3/187/1359؛ در متنی سغدی: قریب، «پژوهشی…»، 253) و ببر (شاهنامه، 2/32/پ428) دانسته و «پلنگینه» (شاهنامه، 2/33/438) خوانده­‌اند. در نگاره­‌های شاهنامه رستم در جامه­‌ای از پوست پلنگ (آلبوم 71 برلین، تصویر شمـ 44, 88) و ببر (نک: شاهنامۀ 844 ق، 848 ق پاریس، بایسنقری، ابراهیم‌سلطان، شاه‌طهماسبی) تصویر شده­ است. جوشن پوست ببر و قبای زرباف رستم وی را به جامۀ ببرین و قبای زرین آناهیتا پیوند می‌دهد. توصیف رستم در سرود دارجنگه برگرفته از توصیف ایزدبانو آناهیتا در آبان‌یشت (بند 123-129) است: زرین‌پنامی (= ردا)  در بر کرده، می‌ایستد آن نیکو، اردوی‌سور اناهید، … بالاپوشی پوشیده، فراآراسته، با گوهرها، پرچین، زرین، … بساکی (= تاج) بر سر می‌نهد، اردوی‌سور اناهید، با یکصد ستارۀ زرین، هشت‌پاره، گردونه‌شکل، آراسته با نوارها، زیبا، دارای چنبری برجسته، نیکوساخته. جامه‌های ببرین می‌پوشد، اردوی‌سور اناهید، …. گویی این بندهای آبان‌یشت در سرود دارجنگه به زبان گورانی ترجمه شده‌ و ویژگیهای آناهیتا به رستم رسیده‌است: دیم پهلوانی، وینۀ تهمتن     کلۀ دیو مغفر، پوس بور جوشن مرصع تاجی، پیکاوی نه سر    زرباف قبائی، کرده­وی نه ور پهلوانی همانند تهمتن (= رستم) دیدم، کلۀ دیو مغفر و پوست ببر جوشنش بود؛ تاجی جواهرنشان بر سر نهاده و قبایی زرباف بر تن پوشیده‌بود. در کوی آرشان، تهران، ۱۳۹۷، ص ۴۴۴-۴۴۵.

بخش ششم و پایانی

نکتۀ مهم دیگر در دارجنگه آن است که اردشیر باآنکه مغفر دیو سپید را بر سر دارد، تاجی بر روی آن یا در گوشه­‌ای از آن نهاده­ است. این در حالی است که وی در سنگ­‌نگاره­‌های فیروزآباد و نقش رستم تاج یا کلاه­‌خود ندارد. تفاوت این دو روایت داستانی احتمالاً به تفاوت روایتهای تاریخیِ اسطوره­‌ای­‌شده بازمی­‌گردد؛ مثلاً سربرهنه رفتن اردشیر می­‌تواند بازتابی از سربرهنگی کورش جوان هخامنشی در صخنۀ نبرد باشد (گزنفون، I/8/6، چ مازندرانی، 70) که نمایانگر دلاوری و بی­‌باکی این مدعیان تاج و تخت بوده­‌ است (شهبازی، ص260، ی114). کلاه­‌خود داشتن اردشیر نیز می­‌تواند نمادی از نقش پهلوانی و تاج­ داشتن وی نیز نمادی از تاج­‌گذاری او پیش از کشتن اردوان در استخر باشد (نک: طبری، تاریخ، 2/39). استفاده از دو ابزار پهلوانی و شاهی در کنار یکدیگر بازتاب مفهوم شخصیت «شاه ـ پهلوان» است که اردشیر هر دو این نقشها را بر عهده دارد (قس: فریبرز بنهاد بر سر کلاه که هم پهلوان بود و هم پور شاه شاهنامه، 3/80/870، نیز: 7/390/3701).     زرین­‌قبا بودن اردشیر همانند رستم ــ که نکتۀ تازه­‌ای است ــ بازتابی از پیوند خانوادگی رستم با واژۀ «زر» در روایتهای گورانی و متعلقات وی همانند خیمۀ زرین/ زرنگار (هفت­ لشکر الفت، 193ب؛ رستم و بور بیان، 83؛ شاهنامۀ کردی، 2/117/504)، زرباف زرستون (هفت­لشکر الفت، 66ب) و زرستون (رستم زردهنگ، شمـ 9504، گ23، شمـ 9776، گ9الف) است. احتمالاً نام/ صفت «زرین­‌قبا» برای فرزند جهانگیر و نوۀ رستم نیز برگرفته از همین زرین­‌قبایی رستم باشد (نک: زرین­‌قبانامه). در دارجنگه ــ برخلاف سنگ­‌نگارۀ فیروزآباد که اردشیر اردوان را با نیزه از اسب به زیر می­‌کشد ــ اردشیر همانند رستم با پرتاب تیر درخت و اردوان را به هم می­‌دوزد و وی را می­‌کشد. این روایت ممکن است در نوع خود روایتی اصیل باشد؛ زیرا اردشیر نیز که خود را کمانداری شایسته می­‌دانسته، با پرتاب تیر جایگاه ساختن آتشکده­ای را نمایان می­‌کند (قمی، ص70-71؛ شهبازی، ص256، ی96)، اما گویا کردارهای اردشیر در سایۀ شهرت روزافزون داستان رستم و شغاد در شاهنامه (5/441-460) و روایتهای گورانی (نک: رستم و شمقال؛ شاهنامۀ کوردی، ص695-711) ــ که در آنها رستم شغاد و درخت را با تیر به هم می­‌دوزد ــ قرار گرفته­ است. اگرچه در کارنامۀ اردشیر بابکان، تاریخ طبری، بلعمی و شاهنامه نشانی از رزم­‌ابزار اردشیر نیست، او نیزه­‌ور یا کمانگیری چیره­‌دست توصیف شده­ است. احتمالاً این توصیفها با صفت وی در دینکرد هفتم (II/651/11-12) یعنی škeft-zēn «شکفت­‌زین (= دارندۀ اسلحۀ سهمگین») (نک: راشدمحصل، یادداشتها بر، 331؛ موله،73) درپیوند باشد که آن نیز برگرفته از صفت darš‌i-dru- (= دارندۀ تیغ برنده) ایزد سروش در اوستا (یسن، 57: 1) است (راشد محصل، سروش­‌ یسن، 74، ی4، 133). به هر روی در معرفی اردشیر در دارجنگه رویکرد اسفندیارزُدایی و رستم­‌افزایی دیده­ می­‌شود؛ به­ این معنا که نسبت اردشیر با اسفندیار ــ که اردشیر در جنگ خود را پیرو اسفندیار می­‌داند (شاهنامه، 6/183/706)ــ زدوده و وی را در پوشش و کردار همانند پهلوان دوست­‌داشتنی خود، رستم توصیف کرده­‌اند.     راوی دارجنگه ــ برخلاف راوی سوم شخص در اشعار حماسی ــ اول شخص است. شاعر به­‌خوبی از این نوع روایت استفاده و اثر خود را به یک شاهکار تبدیل کرده­ است. نمونۀ باارزش استفاده از راوی اول شخص در داستان اژدهاکشی سام (شاهنامه، 1/231-235؛ نک: سرامی، 117) و روایت رستم از کشتن اکوان دیو (شاهنامه، 3/298-299) نیز دیده می­‌شود. سرود دارجنگه بازتاب گسترده­‌ای در ادبیات غرب کشور بر جای نهاده­ است. این نوع ادبی مورد توجه شاعران و راویان حماسه­‌پرداز قرار گرفته و نمونه­‌های باارزشی از آن به یادگار مانده­ است. در کوی آرشان، تهران، ۱۳۹۷، ص ۴۴۵-۴۴۷.

آرخش؛ کلبۀ پژوهش حماسه‌های ایرانی

جنبش فرهنگی گوران

گوران، زبانی مستقل از زبان کُردی و از گروه زبانهای ایرانی شمال غربی و هم خانواده با زبانهای تالشی، وفسی، گیلکی و سمنانی است. گوران بزرگ شامل گویشهای هورامی (لهون، تخت)، گوران (ژاوروئی-پاوه ای، باجلان، عبدالملکی، زنگنه-کندوله ئی، جباری، همه وند، گهواره ای و ...)، شبک و زازا (دیملی) و ... میباشد که در زاگرس مرکزی، شمال عراق و شرق آناتولی رواج دارد.

Next Post

نگاهی به وجه آیینی قدسی حاجی فیروز - تاریخ و دانشنامه شمال ایران

ج فروردین 3 , 1403
از منظر نمادشناسی رنگ سرخ لباس این نماد اصل زندگی  رنگ آتش و مظهر خورشید بوده است. و سیاه رنگ زمین و ابر آبستن از باران است. سیاه رنگ مرگ است. اما این مرگ عرفانی مقدمه ای است بر تولدی دیگر ، در فلسفه ی عرفان، سیاه رنگ مطلق و […]

You May Like