دارجَنگه سرود حماسی کوتاه
بخش یکم
آرش اکبری مفاخر
مهمترین بازتاب نوع/ سنت ادبی سرود حماسی با موضوع تاریخ اساطیری ـ داستانی ایران باستان در غرب کشور، سرود «دارجنگه» سرودۀ سیدنوشاد ابوالوفایی است. اگرچه نمونههای دیگر این نوع ادبی نیز منظوم هستند، اما نمونۀ منثوری در مقدمۀ روایتی از داستان رستم و سهراب به زبان گورانی در سپهر زمانی کیومرث تا کیکاوس وجود دارد (محمودویسی، 119-124). دارجنگه /dâr-ǰaŋa/ از دو واژۀ «دار» و «جنگه» + «ـه»/a/ نشانهنمای معرفه تشکیل شدهاست. «دار» در اوستا dāuru-, dru- (بارتولومه، 738-739)، پارتی dālūg (بویس، سرودهای مانوی، 186، فهرست واژگان، 33) پهلوی dār (نیبرگ، II/58، مکنزی، فرهنگ…، 24) است. در بسیاری از زبانها و گویشهای ایرانی نو نیز به گونۀ «دار»/dā(â)r/ به معنای «درخت» کاربرد دارد (کیا، واژهنامۀ…، 361؛ حسندوست، فرهنگ تطبیقی…، 1/153). «جنگه» در زبانها و گویشهای غرب کشور در معنای «وفور، کثرت و کثرت وقوع»(نک: ابراهیمی، 213) آمده که رویهمرفته دارجنگه بهمعنای «کهندرخت» است. نشانۀ معرفهنما بهدلیل قرارگرفتن در کنار واکۀ پایانی بازنمایی ندارد (نک: دبیرمقدم، 2/802-803). سیدنوشاد ابوالوفایی طرهانی صارم السادات (نک: حسینی، ج1/ شمـ236) معاصر نادرشاه افشار (حک: 1148-1160ق) است. وی از مردم الشتر از توابع لرستان و بر مذهب اهل حق بوده است. غیر از سرود دارجنگه، ترجیعبند «هیچ و پوچ» به زبان گورانی و منظومۀ «بهمن و فرامرز» به فارسی نیز منسوب به وی است (نک: غضنفری، گلزار، 65-130). از سرود دارجنگه 5 روایت چاپشده در دست است: 1- چاپ حیدری (148 بب). برپایۀ روایت نصرتالله حیدری (د خرداد 1349ش) در 85 بیت همراه با دو ترجیعبند تکمصراعی. البته این روایت که در اصل 87 بیت بوده حالت ترجیعبند ندارد و دو مصراع آن ناقص است. 2- چاپ انجوی شیرازی (1/316 بب). برپایۀ روایت اسماعیل نورمحمدی، گردآوری در مهرماه 1349ش در 83 بیت. این چاپ بسیار مورد توجه قرارگرفته و پژوهشگران دیگر خلاصه (باستانی پاریزی، 466-470؛ کاظمی، 575-576؛ ابوالمعالی، 53-62) و یا صورت کامل آن را (ایزدپناه، 120 بب) در آثار خود آوردهاند. 3- چاپ غضنفری (تذکرۀ امرائی، 137 بب، تاریخ مقدمه، 1363ش). برپایۀ روایت افراد مختلف در لرستان در 117 بیت. (همو، گلزار، 57 بب؛ کوچکی، 186بب). 4- چاپ صالحی (110 بب، تاریخ مقدمه، 1370ش) در 108 بیت. 5- چاپ گُجری شاهو (106 بب، تاریخ مقدمه، 1370ش). برپایۀ 3 دستنویس در 123 بیت. از میان روایتهای چاپشده، چاپ غضنفری دارای اصالت و انسجام بیشتر و بدون داشتن مطالب زائد کاملتر از دیگر روایتها است. خلاصۀ این روایت چنین است: سرود با مقدمهای دو بیتی از شاعر دربارۀ بیرون رفتن وی و رسیدن به پای درختی کهن و بلند و توصیف آن آغاز میگردد. شاعر با درخت سخن میگوید و از آن میخواهد تا در رزمی (= داستان حماسی) شرح زخم پیکرش را بازگوید. ناگهان صدایی از درخت پیر رنجیدهخاطر برمیخیزد و با زار زارِ گریه شاعر را دیوانه، سرگردان و بیابانْخانه خطاب کرده و میگوید: اگر گوشهای از دردهایم را بیان و آه سردم را پدیدار کنم، یک سال و نیم دیگر هم به پایان نمیرسد (ب 3-25). درخت با نامبردن از خود با عنوان «دارجنگه» به پادشاهی کیومرث، تهمورث، هوشنگ و جمشید اشاره میکند و به پادشاهی اُطرُد و کورنگ گریزی میزند (ب 27-31). سپس به داستان پهلوانی گرشاسپ، ضحاک پسر مرداس، مارهای شانۀ ضحاک و جای بوسۀ شیطان ناپاک، فریدون و درفش کاوه، پشنگ و منوچهر نیز میپردازد (ب 32-35). آنگاه به پادشاهی نوذر «ناشاد» میرسد و از پادشاهی گرشاسپ و پهلوانان ایرانی بهویژه نریمان، سام و زال یاد میکند. در پادشاهی کیقباد از رستم و جوشن و رخش وی و گودرزیان سخن میگوید (ب 36-41). شاعر بنابر یک روند تاریخی شاعر افراسیاب را نیز یکی از شاهان به شمار آورده، از طبیعت تند کاوس، هفتاد و هفت پسر گودرز ــ فرمانروایان مرزها ــ و دیگر پهلوانان ایرانی و تورانی نام میبرد تا به پادشاهی کیخسرو میرسد (ب 42-47). پس از آن درخت به گوشهگیری لهراسپ، دانش و حکمت جاماسپ، نبرد اسفندیار و رستم، بیدادگریهای بهمن، نبردهای برزین و فرامرز، پادشاهی همای و رزم دارا و اسکندر میپردازد. او به دوران 533 سالۀ ملوک الطوایفی (دیگر روایتها 230 سال) و نبرد اردشیر نوادۀ ساسان با اردوان اشاره میکند (ب 48-55). [شاعر در بیت 55 تنها به این نبرد اشاره میکند، اما در بیتهای 69-103 داستان میانپیوستی دربارۀ اردشیر و اردوان میآورد که با توجه به چاپ انجوی شیرازی ــ احتمالاً نخستین نقل شاعر ــ جای اصلی آن پس از بیت 55 است (نک: دنبالۀ مقاله).] در کوی آرشان، تهران، ۱۳۹۷، ص ۴۳۶-۴۳۸
بخش دوم
درخت پس از اردشیر، به انوشیروان، بزرگمهر، بختک وزیر و چندتن از پادشاهان ساسانی میپردازد. گریزی نیز به داستانهای خسرو و شیرین و شبدیز، بهرام چوبینه و فرهاد کوهکن میزند تا به شیرویه میرسد (ب 56-62). سپس از آن به پادشاهان صفویه نیز اشاره و آنان را به نور تشبیه میکند، اما ستارۀ آنها را لنگ میداند و به دوران نادرشاه میپردازد. درخت در پایان سرگذشتش بار دیگر با عنوان «دارجنگه» از خود نام برده و از سرانجام ستمبار خود مینالد (ب 110= ب 26). در پایان سرود شاعر با اشاره به تخلص خود؛ «نوشاد» به خود اندرز میدهد و از بیوفایی دنیا مینالد (ب 111-114). سپس بار دیگر از زبان درخت سخن میگوید: از این روزگار ــ این شوم بدکار ــ از آن رو میترسم که مبادا از بختِ بد مرا آتش بزند. باد خاکسترم را به بیابانها ببرد. پایم از روی زمین کوتاه شود و دیگر کسی نباشد تا نهالی بر جایم بنشاند (ب 115-117. در برخی روایتها این 3 بیت پیش از تخلص شاعر آمدهاست). دارجنگه با توصیف درخت آغاز میشود؛ درختی که سر به کهکشان کشیده، به استواری پای در قعر زمین فروبرده، شاخههایش انبوه و سایهاش نشیمنگاه پیر و جوان، کنارش گذرگاه مردم و فضایش فرحبخش است و دیگر درختان از بلندی آن شرمندهاند (ب 3-6). این توصیف بهخوبی یادآور توصیف درخت در مقدمۀ درخت آسوریک (بند1-5) و بخشی از ویس و رامین (ص300) است. این توصیفهای سهگانه با زیرساخت مشترک بازتابی از یک شیوۀ بلاغی است که ریشه در ادبیات پارتی دارند؛ زیرا درخت آسوریک و ویس و رامین هردو به ادب پارتی تعلق دارند (نک: مینورسکی؛ خالقی، «بیژن و منیژه و…»؛ تفضلی، تاریخ…، 257) و دارجنگه نیز بازتابی از همین ادب در شاخۀ گفتاری است. سرود دارجنگه حاصل گفتگو با درختی کهنسال است که نشانهای از قداست، احترام و حتی پرستش درختان در برههای از تاریخ ایرانیان دارد. درخت آسوریک نمادی از درختپرستی اقوام آشور و بابل است (نک: تفضلی، تاریخ…، 257). سرو بهشتی زردشت («وجرکرد دینی»، بند17، موله، 130-131) که به سرو آزاد بلخ (روایات…، 2/213)، سرو کشمر (شاهنامه، 5/82؛ نظام الملک، 272؛ زمخشری، 1/223) و سرو بُست/ فریومد (ثعالبی، ثمار القلوب، 277-278؛ ابن فندق، 281-283) نامبردارند، بازماندههایی آیینی از همین رویکردند. ارزش درخت کهن دارجنگه ــ در الشتر لرستان (انجوی، 1/315)ــ نیز در همین راستا ست. سخنگفتن از اُطرُد و کورنگ در تاریخ پیشدادیان ــ در رویکردی متفاوت از شاهنامۀ فردوسی ــ روایتی همسان با شاهنامۀ ابوالمؤید بلخی (تاریخ سیستان، 2) است که مورد استفادۀ بلعمی (تاریخ، 90، تاریخنامه، 93: اثرط) و اسدی توسی (گرشاسپنامه، 49) قرار گرفتهاست. «جَمْبند» صفت ویژۀ جمشید است (نیزنک: «کاوه و ضحاک»، 54، 59) که در روایتهای آیینی گورانی بنیانگذاری «جَم» به وی منسوب است (دیوان گوره، 607؛ دفتر رموز یارستان، 4/68). «جم» جایگاه گردهمآیی پیروان اهل حق/ یارسان است و کهنترین نمونۀ کاربرد آن به اشعار منسوب به بهلول ماهی (د ح 190ق) بازمیگردد (دورۀ بهلول، بند2؛ گنجینۀ یاری، 52). احتمالاً واژۀ «جم» برگرفته از ریشۀ واژۀ «انجمن» یعنی «gam>*jamana»(نک: حسندوست، فرهنگ ریشهشناختی…، 128) و جم اهل حق نیز یادگاری از انجمنآرایی جمشید در وندیداد (فرگرد 2) است. در این سرود ــ برخلاف شاهنامۀ فردوسی ــ سخن از سهم و صلابت گرشاسپ است که نشان از جایگاه بلند پهلوانی وی دارد. اگرچه گرشاسپ در متون پهلوی (دینکرد، II/802-3؛ روایت پهلوی، بخش18؛ دستنویس م.او29، 2-22، مزداپور، بررسی…، 121-151) و فارسی زردشتی (جنگ…، 1/ 36ب-39الف؛ صد در بندهش، درِ 20) پهلوان بزرگی است، بهدلیل توهین به آتش از بهشت رانده شده و به سبب پهلوانی و خدمتگزاری برای ضحاک، نقش ملی ندارد و مورد توجه گردآورندگان شاهنامۀ ابومنصوری و بهپیرو آن فردوسی واقع نگردیدهاست (نک: سرامی، 776). اما وی در شاهنامۀ ابوالمؤید بلخی، گرشاسپنامه و متون نقالی از جایگاه والایی برخوردار است. در بیت 37 دارجنگه به پادشاهی گرشاسپ نیز اشاره شدهاست. اگرچه در اوستا و شاهنامه نام وی در ردیف پادشاهان نیامده، در روایات الحاقی پادشاهی گرشاسپ را به شاهنامه افزودهاند (1/329پ؛ قریب، بازخوانی…؛ 167-190). البته در برخی منابع از جمله دینکرد پنجم (I/434/5) از پادشاهی وی سخن رفتهاست (نیزنک: جنگ…، 1/254؛ روایات…، 2/423). در کوی آرشان، تهران، ۱۳۹۷، ص ۴۳۸-۴۳۱.
بخش سوم
ذکر صفت «ناشاد» برای نوذر در خور نگرش است. نوذر که فرّه ایزدی از وی رویگردان میشود (شاهنامه، 1/288)، شخصیتی ستمکار (روایات…، 2/287، 423) است و به «کمبخت»(مجمل التواریخ، چ بهار، 417، چ سیفآبادی، 323؛ خواندمیر، 1/187) نامبردار است تا آنجا که در یک سرود گورانی رستم وی را از تخت شاهی برمیدارد و کیقباد را جانشین او میسازد (سرانجام، 377؛ دیوان گوره، 248). در شاهنامه بهپیرو منابع آن ازجمله خداینامۀ دوران ساسانی تلاش بر بازسازی چهرۀ نوذر است؛ زیرا نام وی در داستان کینخواهی کیخسرو در کنار اغریرث و سیاوش آمده، در حالی که در اوستا (یشت9: 18، 19: 77) تنها نام اغریرث و سیاوش وجود دارد. کردار رستم دربارۀ نوذر بازتابی از نگرش اشکانی به پهلوان در برداشتن و نشاندن پادشاه و یادآور کردار سورنا (نک: پلوتارک، کراسوس، 899-913، چ مشایخی، 41بب) در برداشتن مهرداد سوم و نشاندن اُرُد به پادشاهی است (ورستاندیک، 172؛ رجبی، 4/90). به هر روی دارجنگه و سرود گورانی دربارۀ نوذر رویکردی اشکانی دارند. باتوجه به صفت «ناشاد» نوذر، صفت مبهم وی یعنی «کـرنده»(جنگ…، 2/423؛ روایات…، 2/423؛ شاهنامه، دستنویس 1222ق، گ5) را میتوان «گـرنده»(= گرینده: گریان) خواند که به «گزیده»(شاهنامه، دستنویس شمـ222 فرانسه، گ26) گشتگی و به «آزاده»(خوارزمی، 103؛ خواندمیر، 1/187) دگرگونی یافتهاست. ذکر صفت «زمان» برای زال (ب85؛ هفتلشکر گورانی الفت، 366الف) و کاربرد واژگان همپوشان آن «دَوْر» و «زرهانی (= پیر)» و عمر «نود هزارسالۀ زال»(همان، 229ب، 213ب، 106ب) بازتابی از پیوند زال با خدای زروان و اساطیر زروانی در حماسههای غرب کشور است. همچنین اشاره به بزرگمهر و انوشیروان و «بختک وزیر» بهعنوان وزیر دیگر انوشیروان (نک: دیوان گوره، 292؛ انجوی، 2/350) نشانی از روایات ویژه در غرب ایران است (نک: عسکری، 58، 80، 413). فرهاد کوهکن/ سنگتراش چهرۀ بسیار محبوب داستانهای غرب کشور است. داستان عشق فرهاد به شیرین ــ معشوقۀ خسروپرویز ــ و کوهکنی وی در غرب کشور ضربالمثل است و روایتهای مختلفی از آن وجود دارد (نک: الماسخان؛ خانای قبادی؛ ولدخان گوران)، در حالی که در شاهنامه سخنی از وی نیامدهاست. ریشۀ این داستان که روایتی کاملاً مربوط به غرب ایران دارد، به کوهکنیها و سنگنگاریهای سمیرامیس، ملکۀ آشور (810-805 پ.م)، بازمیگردد که به روایت کتزیاس (ح 441-392 پ.م) در پرسیکا (123-124) آمده و سنگنگارههای دوران هخامنشی به وی منسوب است. همانگونه که سنگنگارههای بیستون و تاقبستان کرمانشاه امروزه در نزد مردم و قصهگویان به فرهاد نسبت دادهمیشود (نیز نک: کریستنسن، 91؛ زرشناس، 12-13). دارجنگه روزگار شیرویه را دورانی نابسامان توصیف میکند که سرداران از گرد او پراکنده شده و هر یک در گوشهای به پادشاهی نشستهاند. هر روز در سرزمینی رستاخیزی برپا ست؛ از هر سو سرداری شورش کرده و جنگ تمام کشور را در بر گرفتهاست (ب 63-68). توصیف آشوبهای دوران شیرویه در نوع خود اصیل و بازتاب یک نگرش تاریخی است. در متون پهلوی این آشوبها و آشفتگیها به اسکندر و دوران فرمانروایان گماشته از سوی وی منسوب است (ارداویرافنامه، 1: 2-8؛ کارنامۀ اردشیر بابکان، 1: 1-2؛ شاهنامه، 6/138)، اما در دارجنگه احتمالاً بهدلیل رویکرد مثبت به اسکندر ویژگیهای منفی دوران وی به شیرویه پدرکش منسوب شدهاست. البته میتوان این ابیات را به زیر بیت مربوط به اسکندر (ب54) نیز منتقل کرد. در چهار روایت دارجنگه مردم بهدلیل ستم نادرشاه از جان خود بیزارند؛ جهان پر از آشوب و دنیا درهم است و از آسایش خبری نیست، مردم در حال فرار و تنگحوصله هستند (ب 104-109). اما این مطلب در چاپ انجوی دگرگونه است: ظالم از ترس نادرشاه از جان خود بیزار، دشمن فراری و عرصه بر وی تنگ است. نادرشاه افشار (1100-1160ق) در غرب کشور چهرهای دوستداشتنی است؛ زیرا مردم و قصهگویان وی را از طایفۀ افشار کرد در غرب ایران میدانند (لطفینیا، 203؛ قس: استرآبادی، جهانگشای…، 26). الماسخان کندولهای ــ از سرداران نادر و اهل کندوله از توابع کرمانشاه ــ حماسهای به نام جنگنامۀ نادر/ شاهنامۀ نادر (نک: الماسخان؛ اشکوری، 1/شمـ231؛ دنا، 10/430) به زبان گورانی حدود 3500 بیت سروده که در غرب کشور بسیار معروف است. دربارۀ ستایش یا نکوهش نادر توسط سیدنوشاد دو رویکرد میتوان در نظر گرفت: …. در کوی آرشان، تهران، ۱۳۹۷، ص ۴۳۱-۴۳۸.
بخش چهارم
دربارۀ ستایش یا نکوهش نادر توسط سیدنوشاد دو رویکرد میتوان در نظر گرفت: در رویکرد ستایشی نوشاد نخست نادر را ستوده و سپس نکوهش جایگزین ستایش از وی شدهاست. این رویکرد نکوهشی نسبت به نادر در شاهنشاهنامۀ صبا (گ101-120) در دورۀ قاجاریه بسیار چشمگیر است. ستایش نادر باتوجه به همعصری نوشاد با پیروزیهای درخشان نادر بر توپال، سردار عثمانی (نک: دبا، هـ م)، در سال 1146ق ــ پس از شکست نخست از وی (استرآبادی، درۀ نادر، 340-341؛ فسایی، 1/522بب)ــ در غرب کشور پذیرفتنی است؛ بهویژه آنکه ارادت نادر به حضرت علی (ع) و یاری حضرت به وی در جنگ توپال، چهرهای نیک به نادر بخشیده و وی را نزد شیعیان و اهل حق ضربالمثل کردهاست (الماسخان، جنگنامه…، گ104-106/ نادرنامه، چ بهرامی، 3/ 114-116؛ غضنفری، گلزار…، 403-407). دوستی با نادرشاه تا آنجا است که در توصیف رستم و نگارههای وی از ویژگیهای نادر استفاده شدهاست؛ مثلاً رستم را از همان آغاز تولد «چکمهسیاه» (هفت لشکر گورانی الفت، گ366ب؛ انجوی، 2/ 150) نامیدهاند که میتواند بازتابی از چکمههای سیاه نادرشاه باشد. در هفت لشکر گورانی سیدبهاء رستم و دیگر پهلوانان ایرانی با چکمههای سیاه نادری تصویر شدهاند (قس: نمونۀ بازسازیشدۀ چکمۀ سیاه نادری در موزۀ آرامگاه نادر در مشهد) و در آغاز این دستنویس بدون هیچ تناسبی تصویری از نادرشاه آمدهاست. برخی از جنگجویان و قهرمانان غرب کشور خود را به نادرشاه تشبیه کردهاند (غضنفری، گلزار، ص204، ب27). ستایش از نادر در دیگر آثار غرب کشور نیز نمونههایی دارد (خانالماس، ص42). این رویکرد ستایشی از نادر مربوط به دوران پیش از ستمکاریهای وی و اولین نقلهای دارجنگه توسط نوشاد است. در رویکرد نکوهشی نوشاد به خاطر داشتن روحیۀ عرفانی و آگاهی از ستمکاریهای نادر در پایان عمر، وی را به باد انتقاد گرفته و نکوهیده است. در واقع شاعر در دوران پختگی و کمالش در نقلهای پیشین خود دست برده و آنها را اصلاح کردهاست. داستانهای میانپیوست را میتوان یکی از ویژگیهای کوتاهنوشتارها و سرودهای کوتاه حماسی درپیوند با تاریخ اساطیری ـ داستانی ایران باستان به شمار آورد. این ویژگی به نوبۀ خود به ساختار اصلی حماسهها و منابع آنها بازمیگردد و نشان میدهد در خداینامهها نیز داستانهای میانپیوستی وجود داشته که به سیرالملوکها راه یافته و در برخی کتابها از آنها یادشدهاست که میتوان به داستانهای «بلاش و دختر ستوربان»(جاحظ، 223-229؛ نهایه الارب، 280-294) و «فیروز و اخشنواز»(ابن بطریق، 1/187-190؛ ابن قتیبه، عیون الاخبار، 1/197-201) اشاره کرد. این ویژگی از طریق خداینامه به شاهنامۀ ابومنصوری نیز رسیده و بهپیرو این سنت ادبی داستانهای میانپیوست مهمی در شاهنامۀ فردوسی (هفتخان رستم، رستم و سهراب، بیژن و منیژه) و غررالسیر ثعالبی (آرش کمانگیر) وجود دارد. سیدنوشاد داستان میانپیوست نبرد اردشیر و اردوان را با پرداختی زیبا و شاعرانه و با زبانی حماسی و راوی اول شخص از زبان درخت بیان میکند: بدان! دو سرهنگ به نبرد روی آوردند. پیکی نامههایشان را میآورد و میبرد. وعدۀ روز نبرد را در کنار من گذاشتند. سپس طبل جنگ به صدا درآمد و از هر گوشهای فریادی رعدآسا برخاست. پرچمهای رزمآزمایان نمایان شد؛ هر دو سپاه بیکرانه رویاروی هم قرار گرفتند و من در میان آنها بودم. دلیران جنگجو و ببرهای پولادپوش مرگ را از یاد بردهبودند. شیر سهمناک سر از پا نمیشناخت. تهمتنپیکر دست به شمشیر بردهبود؛ همانند رعد و برق سر دشمن را فرومیریخت و بخت با وی یار بود. تیر همانند باران از آسمان فرومیریخت. هوا پرغبار و زمین موجی از خون بود. مرد و اسب بر روی هم سرنگون شده و جسد سرداران در میدان افتادهبود. خون چون آب جاری بود. پهلوانی همانند تهمتن دیدم؛ کلۀ دیو مغفر، پوست ببر جوشن، تاجی جواهرنشان بر سر و قبایی زرباف بر تن داشت؛ بر پشت اسب سنگینتر از سام، از نژاد شاهان و نامش اردشیر بود. تیر دلدوزی برای کشتن دشمن در چلۀ کمان گذاشتهبود و سوفار تیر و چلۀ کمان را یکی کردهبود. آن پهلوان رویاروی سرداران قرارگرفت. بزرگترین سردار (= اردوان) از کنارش گذشت و همانند شغاد از بیم سرپنجۀ رستم در پشت من سنگر گرفت. از صدای خروش کمان هوش از سرم رفت. سینهام را هدف الماس خدنگ کرد و مرا بر سینۀ آن سرهنگ دوخت…. در کوی آرشان، تهران، ۱۳۹۷، ص ۴۳۱-۴۳۸.
بخش پنجم
…. سینهام را هدف الماس خدنگ کرد و مرا بر سینۀ آن سرهنگ دوخت. تیر از من و او گذر کرد و تا پر در خاک دشت فرو رفت. سردار بر خاک افتاد و من با این زخم بیدرمان بر پای ایستادم. در نوشتارهای زردشتی (بندهش، چ پاکزاد، 35: 36؛ چ بهار، 151)، خداینامههای ساسانی و به پیرو آن در سیرالملوکهای دوران اسلامی (طبری، تاریخ، 2/37، 44؛ بلعمی، تاریخنامه، 1/599؛ ابن اثیر، 1/380) نسب اردشیر بابکان را به اسفندیار رسانده، او و فرزندانش را به اسفندیار مانند کردهاند (شاهنامه، 6/157/353، 210/246). از مهمترین کارهای وی نبرد با اردوان، آخرین پادشاه اشکانی و کشتن وی در 224م در دشت هرمزگان است (نک: نولدکه، ص44، ی1، 4؛ کریستنسن، 60). در کارنامۀ اردشیر بابکان (4: 14-16) اردشیر پس از چهار ماه کارزار اردوان را میکشد. در روایتهای طبری (تاریخ، 2/40) و بلعمی (تاریخنامه، 1/603) نیز اردوان به دست اردشیر کشته میشود، بیآنکه به رزمابزار اردشیر و چگونگی کشتهشدن اردوان اشارهای شده باشد. سپس اردشیر از اسب به زیر آمده، سر اردوان را لگدمال میکند. صحنۀ این نبرد در سنگنگارۀ فیروزآباد بازنمایی شده است؛ اردشیر بدون کلاهخود یا تاج تنها با دیهیمی (= دستار، سربند) که نماد فره شاهنشهی است (شهبازی، ص260، ی114؛ سودآور، ص35ff)، اردوان را با نیزهای بلند سرنگون کرده است (نک: هینتس، تصویر60). در نگرشی همسان با این سنگنگاره در کتاب «صور ملوک بنیساسان»(حمزه، 38؛ مجمل التواریخ، چ بهار، 35، چ سیفآبادی، 29) اردشیر با «راستنیزهای در دست» تصویر شده است. در سنگ نگارۀ نقش رستم اردشیر اردوان را در زیر دست و پای اسب خود انداخته است (نک: هینتس، تصویر51-52). در نهایهالارب (ص181) پس از آنکه اردشیر بر کتف پیکر بیجان اردوان پای مینهد، از شدت تشنگی سه بار آب مینوشد (نک: شیبانیفر، ص114) و پس از آن خود را «شاهنشاه» میخواند (طبری، تاریخ، 2/40؛ مسعودی، 1/271؛ یعقوبی، 1/159). تصویر وی بر روی سکههایش با تاج نقش شده و در کنارۀ آن عبارت «اردشیر شاه شاهان» آمده است (شهبازی، ص262). در داستان میانپیوست دارجنگه این رویدادهای تاریخی ـ اساطیری و همچنین پیکرشناسی اردشیر جای خود را به ویژگیها و کردارهای رستم داده است. کلاهخود اردشیر همان مغفر رستم است که از کلۀ دیو سفید (هفتخوان رستم گورانی، 69-70؛ طومار کهن…، 162-164) فراهم شده و از نشانههای ویژۀ رستم در روایتهای گورانی (مثنوی شاهنامه…، 5ب، 42الف؛ جواهرپوش، 148الف؛ رستم و زردهنگ، صفری، 45، 48)، نقالی (طومار1135ق، 447؛ زرینقبانامه، ب4843؛ هفتلشکر فارسی، ص185) و گفتاری (انجوی، 1/229-230) است. جوشن اردشیر همان ببر/ ببربیان رستم است که در یک روایت دارای اصلی بهشتی و در روایتی دیگر از پوست اکوان دیو است (بغدادی، 49). این جوشن از پوست ببربیان ساخته شده است (داستان کودکی رستم و…، گ37؛ «رستم و ببر بیان»، 24؛ خالقی، «ببربیان»). در تعریف این جوشن آن را از پوست پلنگ (همان، 3/187/1359؛ در متنی سغدی: قریب، «پژوهشی…»، 253) و ببر (شاهنامه، 2/32/پ428) دانسته و «پلنگینه» (شاهنامه، 2/33/438) خواندهاند. در نگارههای شاهنامه رستم در جامهای از پوست پلنگ (آلبوم 71 برلین، تصویر شمـ 44, 88) و ببر (نک: شاهنامۀ 844 ق، 848 ق پاریس، بایسنقری، ابراهیمسلطان، شاهطهماسبی) تصویر شده است. جوشن پوست ببر و قبای زرباف رستم وی را به جامۀ ببرین و قبای زرین آناهیتا پیوند میدهد. توصیف رستم در سرود دارجنگه برگرفته از توصیف ایزدبانو آناهیتا در آبانیشت (بند 123-129) است: زرینپنامی (= ردا) در بر کرده، میایستد آن نیکو، اردویسور اناهید، … بالاپوشی پوشیده، فراآراسته، با گوهرها، پرچین، زرین، … بساکی (= تاج) بر سر مینهد، اردویسور اناهید، با یکصد ستارۀ زرین، هشتپاره، گردونهشکل، آراسته با نوارها، زیبا، دارای چنبری برجسته، نیکوساخته. جامههای ببرین میپوشد، اردویسور اناهید، …. گویی این بندهای آبانیشت در سرود دارجنگه به زبان گورانی ترجمه شده و ویژگیهای آناهیتا به رستم رسیدهاست: دیم پهلوانی، وینۀ تهمتن کلۀ دیو مغفر، پوس بور جوشن مرصع تاجی، پیکاوی نه سر زرباف قبائی، کردهوی نه ور پهلوانی همانند تهمتن (= رستم) دیدم، کلۀ دیو مغفر و پوست ببر جوشنش بود؛ تاجی جواهرنشان بر سر نهاده و قبایی زرباف بر تن پوشیدهبود. در کوی آرشان، تهران، ۱۳۹۷، ص ۴۴۴-۴۴۵.
بخش ششم و پایانی
نکتۀ مهم دیگر در دارجنگه آن است که اردشیر باآنکه مغفر دیو سپید را بر سر دارد، تاجی بر روی آن یا در گوشهای از آن نهاده است. این در حالی است که وی در سنگنگارههای فیروزآباد و نقش رستم تاج یا کلاهخود ندارد. تفاوت این دو روایت داستانی احتمالاً به تفاوت روایتهای تاریخیِ اسطورهایشده بازمیگردد؛ مثلاً سربرهنه رفتن اردشیر میتواند بازتابی از سربرهنگی کورش جوان هخامنشی در صخنۀ نبرد باشد (گزنفون، I/8/6، چ مازندرانی، 70) که نمایانگر دلاوری و بیباکی این مدعیان تاج و تخت بوده است (شهبازی، ص260، ی114). کلاهخود داشتن اردشیر نیز میتواند نمادی از نقش پهلوانی و تاج داشتن وی نیز نمادی از تاجگذاری او پیش از کشتن اردوان در استخر باشد (نک: طبری، تاریخ، 2/39). استفاده از دو ابزار پهلوانی و شاهی در کنار یکدیگر بازتاب مفهوم شخصیت «شاه ـ پهلوان» است که اردشیر هر دو این نقشها را بر عهده دارد (قس: فریبرز بنهاد بر سر کلاه که هم پهلوان بود و هم پور شاه شاهنامه، 3/80/870، نیز: 7/390/3701). زرینقبا بودن اردشیر همانند رستم ــ که نکتۀ تازهای است ــ بازتابی از پیوند خانوادگی رستم با واژۀ «زر» در روایتهای گورانی و متعلقات وی همانند خیمۀ زرین/ زرنگار (هفت لشکر الفت، 193ب؛ رستم و بور بیان، 83؛ شاهنامۀ کردی، 2/117/504)، زرباف زرستون (هفتلشکر الفت، 66ب) و زرستون (رستم زردهنگ، شمـ 9504، گ23، شمـ 9776، گ9الف) است. احتمالاً نام/ صفت «زرینقبا» برای فرزند جهانگیر و نوۀ رستم نیز برگرفته از همین زرینقبایی رستم باشد (نک: زرینقبانامه). در دارجنگه ــ برخلاف سنگنگارۀ فیروزآباد که اردشیر اردوان را با نیزه از اسب به زیر میکشد ــ اردشیر همانند رستم با پرتاب تیر درخت و اردوان را به هم میدوزد و وی را میکشد. این روایت ممکن است در نوع خود روایتی اصیل باشد؛ زیرا اردشیر نیز که خود را کمانداری شایسته میدانسته، با پرتاب تیر جایگاه ساختن آتشکدهای را نمایان میکند (قمی، ص70-71؛ شهبازی، ص256، ی96)، اما گویا کردارهای اردشیر در سایۀ شهرت روزافزون داستان رستم و شغاد در شاهنامه (5/441-460) و روایتهای گورانی (نک: رستم و شمقال؛ شاهنامۀ کوردی، ص695-711) ــ که در آنها رستم شغاد و درخت را با تیر به هم میدوزد ــ قرار گرفته است. اگرچه در کارنامۀ اردشیر بابکان، تاریخ طبری، بلعمی و شاهنامه نشانی از رزمابزار اردشیر نیست، او نیزهور یا کمانگیری چیرهدست توصیف شده است. احتمالاً این توصیفها با صفت وی در دینکرد هفتم (II/651/11-12) یعنی škeft-zēn «شکفتزین (= دارندۀ اسلحۀ سهمگین») (نک: راشدمحصل، یادداشتها بر…، 331؛ موله،73) درپیوند باشد که آن نیز برگرفته از صفت darši-dru- (= دارندۀ تیغ برنده) ایزد سروش در اوستا (یسن، 57: 1) است (راشد محصل، سروش یسن، 74، ی4، 133). به هر روی در معرفی اردشیر در دارجنگه رویکرد اسفندیارزُدایی و رستمافزایی دیده میشود؛ به این معنا که نسبت اردشیر با اسفندیار ــ که اردشیر در جنگ خود را پیرو اسفندیار میداند (شاهنامه، 6/183/706)ــ زدوده و وی را در پوشش و کردار همانند پهلوان دوستداشتنی خود، رستم توصیف کردهاند. راوی دارجنگه ــ برخلاف راوی سوم شخص در اشعار حماسی ــ اول شخص است. شاعر بهخوبی از این نوع روایت استفاده و اثر خود را به یک شاهکار تبدیل کرده است. نمونۀ باارزش استفاده از راوی اول شخص در داستان اژدهاکشی سام (شاهنامه، 1/231-235؛ نک: سرامی، 117) و روایت رستم از کشتن اکوان دیو (شاهنامه، 3/298-299) نیز دیده میشود. سرود دارجنگه بازتاب گستردهای در ادبیات غرب کشور بر جای نهاده است. این نوع ادبی مورد توجه شاعران و راویان حماسهپرداز قرار گرفته و نمونههای باارزشی از آن به یادگار مانده است. در کوی آرشان، تهران، ۱۳۹۷، ص ۴۴۵-۴۴۷.
آرخش؛ کلبۀ پژوهش حماسههای ایرانی
جنبش فرهنگی گوران
گوران، زبانی مستقل از زبان کُردی و از گروه زبانهای ایرانی شمال غربی و هم خانواده با زبانهای تالشی، وفسی، گیلکی و سمنانی است. گوران بزرگ شامل گویشهای هورامی (لهون، تخت)، گوران (ژاوروئی-پاوه ای، باجلان، عبدالملکی، زنگنه-کندوله ئی، جباری، همه وند، گهواره ای و ...)، شبک و زازا (دیملی) و ... میباشد که در زاگرس مرکزی، شمال عراق و شرق آناتولی رواج دارد.
ج فروردین 3 , 1403
از منظر نمادشناسی رنگ سرخ لباس این نماد اصل زندگی رنگ آتش و مظهر خورشید بوده است. و سیاه رنگ زمین و ابر آبستن از باران است. سیاه رنگ مرگ است. اما این مرگ عرفانی مقدمه ای است بر تولدی دیگر ، در فلسفه ی عرفان، سیاه رنگ مطلق و […]
آخرین دیدگاهها